سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دوستت دارم عشقه من

ایـــ?? منـــم ..
دختــرے تنــــها

با قلـــــــــبے ش?ــستـہ در دسـت
کـہ نیـــمـہ اش را دســت او گـــــــم ?ـرده اســت
به او بگویــید برگــردد
با او ?ــارے ندارم ...
فقط میــخواهم نیــمـہ ی دیـگر قلبــم را گـــدا? ?ـُـنــَـ م !



نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 2:33 عصر توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |

خوابم نمی برد ... انگار بیداری ... !!

#ساهره#


نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 2:31 عصر توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |

نمی نویسم …

کــه کـلـمـات را الــوده نـکـنـم بـه گـنـاه…

گـنـاهـی کـه از ان مــن اسـت…

نمی نویسم …


تـا سـکـوت را بـیـامـوزمـ….

نـمـی نـویـسـمــ….

تـا احـسـاسـاتم را مـحـبـوس کـنـمــ….

تـا نـخـوانـی…

نـدانـی….

کـه چـه مـی گـذرد ایـن روزهـا بـر مــن!!

مـی خـنـدمــ….

تـا یـادم بـمــانـد…

تـظـاهـر بـهـتـریـن کـار اسـت…!

تـا یـادم نـرود…

کـه دیـگـران مـرا خـنـدان مـی خـواهـنـد…

تـا یـادم بــمــانـد مـن دیـگـر ان ساهره سـابـق نـیـسـتـمــ…

شـکـسـتـه امــ….

روزهـای زیـادی اسـت کـه شـکـسـتـه امــ….

ان زمـان کـه لـب بـه شـکـوه بـاز کـردم و گـفـتـم خـسـتـه امــ….

و ان هــا یـکــ بـــه یــکـــ رفـتـنـد…

خـسـتـگـی هـایـم را تـاب نـیـاوردنـد…

و اکــنـون ایــن مـنـمــ!

هـمـان ساهره  دلـتـنـگـی کــه دلـش مـدام شــور مـی زنــد!

بـگــذار نـنـویـســـمــ…

مــن…

لــبــخـنـد مـی زنــمــ….
 
#ساهره#


نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 10:21 صبح توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |

دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد
نمیدونم اون روز تو وجودم چی شد
نمیدونم چی شد که وجودم لرزید
دله من این حسو از تو زودتر فهمید
تو که باشی پیشم دیگه چی کم دارم؟
چه دلیلی داره از تو دست بردارم؟
بین ما کی بیشتر عاشقه من یا تو؟
هر چی شد از حالا همه چیزش با تو!

دیگه دسته من نیست بستگی داره به تو
بستگی داره که تو تا کجا دوسم داری
بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی
عاشق من بمونی منو تنها نذاری

دست من نبود اگه اینجوری پیش اومد
میدونستم خوبی ولی نه تا این حد
انگاری صد ساله که تو رو میشناسم
واسه اینه انگار روی تو حساسم
منه احساساتی به تو عادت کردم
هر جا باشم اخر به تو برمیگردم


نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 10:19 صبح توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |

خدایا خودت میدونی تو دلم چی میگذره . درسته ؟؟؟ شاید اونی که باید حرفامو باور میکرد باور نکرد اما تو که باور کردی درسته ؟؟؟

خدایا کارم درست بود نه ؟؟؟

باید از این عشق شیرین از این مرد واقعی میگذشتم . باید از کسی که منبع آرامشه برام میگذشتم . خدایا دلایلم قانع کننده است ؟؟

خدایا به بزرگی خودت قسم میترسم . فقط و فقط میترسم . خودتم میدونی از چی .

خودت تحمل این دردو به قلبم بده . قبلا شاید ماله من نبود اما کنارم بود . الان همونم ندارم خدایا . چیکار کنم ؟؟

یه روز نمیومد افسردگی میگرفتم حالا که کلا از پیشم رفته اونم با دستای خودم چیکار کنم ؟؟

خدایا با اینکه اشکام کل صورتمو پوشونده اما بغض داره خفم میکنه . نمیدونم چی بگم ؟ از خودم ؟ از مردی که تکیه گاهی محکمه ؟ مردی که تو این زمونه واقعا مرده ؟؟ مخم نمیکشه . داغونم .

فقط یه جمله میگم : خدایا خودت مواظب علی ام باش علی ام رو سپردم دست تو . میدونم امانت دار خوبی هستی . قسمت میدم به بزرگی خودت مواظبش باش

#ساهره#


نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 10:16 صبح توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 10:0 صبح توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در سه شنبه 92/5/15ساعت 9:49 صبح توسط ساهره دختر شمال| نظرات ( ) |